.jpg)
مولا جان: ای کاش مهد
کودکم،مهد آشنایی با تو بود.کاشکی در کلاس اوّل دبستان،آموزگارم الفبای عشق تو را
برایم هجّی می کرد و نام زیبای تو را سر مشق دفترچۀ تکلیفم قرار می داد.
در
دورۀ راهنمایی،هیچ کس مرا به خیمۀ سبز تو راهنمایی نکرد. در سال های دبیرستان،کسی
مرا با توکه مدیر عالم امکان هستی پیوند نزد.
درکتاب
جغرافی ما،صحبتی از «ذی طُوی»و«رَضوی»نبود. («ذی طُوی»کوهی است
نزدیک مکّه ،سر راه تنعیم و«رَضوی»کوهی در غرب مدینه.در دعای ندبه می خوانیم:«کاش
می دانستم...در کدام سرزمین اقامت میکنی؟آیا دررَضوی یاغیر آن یا در ذی طُوی؟»)
در
کلاس تاریخ،کسی مرا با تاریخ غیبت،غربت وتنهایی تو آشنا نساخت. در درس دینی، به ما
نگفتتند«باب الله»و«دَیّان دین» حق تویی.(در زیارت آل یاسین آمده است:«السلام علیک
یا باب الله و دیّان دینه») دریغ که در کلاس ادبیات، آداب ادب ورزی به ساحت قُدس
تو را گوش زد نکردند! افسوس که در کلاس نقاشی، چهرۀ مهربان تو را برایم به تصویر
نکشیدند!
چرا
موضوع انشای ما، به جای «علم بهتر است یا ثروت»،از تو و از حضور تو و روش های جلب
رضایت تو نبود؟!مگر نه بی تو نه علم خوب است و نه ثروت؟
کاش
در کنار زبان بیگانه،زبان گفتگو با تو را نیز-که آشناترین و دیرینه ترین مونس فطرت
های بشر است-به ما می آموختند!ای کاش-وقتی برای آموختن یک زبان خارجی به زحمت می
افتادم-به من می گفتند:او تمامی زبان ها و گویش ها و لهجه ها...وحتی زبان پرندگان
را می داند و می شناسد.
در
زنگ شیمی-وقتی سخن از چرخش الکترون ها به دور هستۀ اتم به میان می آمد-اشارتی کافی
بود تا بفهمم تمام عالم هستی و ما سوی الله به گرد وجود شریف تو می چرخند.
ای
کاش در کنار انواع و اقسام فرمول های پیچیدۀ ریاضی،فیزیک و شیمی،فرمول سادۀ ارتباط
با تو را نیز به من یاد می دادند.
درس
فیزیک،قوانین شکست نور را به ما آموخت ; ولی نفهمیدیم«نور خدا»تویی و مقصود از
«یهدی الله لنوره من یشاء»(«خدا هر کس را بخواهد به طرف نور خویش هدایت می
کند»قسمتی از آیۀ35 از سورۀ نور که در حدیث شریف،حضرت امیر المؤمنین(ع)آن را به
امام عصر(ع)تأویل فرموده اند.تفسیر برهان 4:72(ح 7643).) از سرعت سرسام آور نور
برایم گفتند امّا اشاره نکردند شعاع دید امام معصوم تا کجاست و نگفتند امام در یک
لحظه میتواند تمام عوالم وکهکشان ها را از نظر بگذراند و از احوال همۀساکنان زمین
و آسمان با خبر شود.
وقتی
برای کنکور درس می خواندم،کسی مرا برای ثبت نام در دانشگاه معرفت و محبّت امام
زمان(ع)تشویق نکرد که معرفت امام نیز مراتب دارد و خیلی ها تا آخر عمر درهمان
دوران طفولیت یا مهدکودک خویش در جا می زنند.
نمی
دانستم که عناوینی همچون دکتر،پروفسور و...قرار دادهایی در میان انسانهاست که تنها
به کار کسب ثروت،قدرت،شهرت و منزلت اجتماعی و گاهی خدمت در این دنیا می آید;اصلا
در این وادی نبودم.
از
فضای نیمه بستۀ مدرسه وارد فضای باز دانشگاه شدم.در دانشگاه وضع از این هم اسف
بارتر بود. بازار غرور و نخوت پر مشتری بود و اسباب غفلت، فراوان و فراهم.فضا نیز
رنگ و بو گرفته از «علم زدگی»و «روشن فکر مآبی»!خیلی ها را گرفتار تب مدرک گرایی
می دیدم.علم آن چیزی بود که از فلان کتاب مرجع اروپایی یا فلان مجلّۀ آمریکایی
ترجمه می شد.از علوم اهل بیت(ع)،دانش یقین بخش آسمانی،کمتر سخن به میان می آمد!
مولای من:
در
دانشگاه هم کسی برایم از تو سخن نگفت. پرچمی به نام تو افراشته نبود.کسی به سوی تو
دعوت نمی کرد. هیچ استادی برایم اوصاف تو را بیان نکرد.کارکرد دروس معارف اسلامی و
تاریخ اسلام،جبران کسری معدل دانشجویان بود!نه اینکه از تبلیغات مذهبی،نشست های
فرهنگی،نماز جماعت،اردوهای سیاحتی زیارتی و...خبری نباشد...کم وبیش یافت می شد;
امّا در همین عرصه ها نیزتو سهمی نداشتی وغریب و مظلوم و «از یاد رفته»بودی.
پس
از فراغت از تحصیل نیز،ادارۀ زندگی و دغدغۀ معاش، مجالی برای فکر کردن راجع به تو
برایم باقی نگذاشت!
اینک
امّا، در عمق ضمیر خود تو را یافته ام; چندی است با دیدۀ دل تو را پیدا کرده ام;
در قلب خویش گرمای وجودت را با تمام وجود حس می کنم; گویی دوباره متولد شده ام.
تعارف بردار نیست. زندگی بدون تو-که امام عصر وپدر زمانه ای-«مردگی»است و اگر کسی
همچون من،پس از عمری غفلت به تو رسید،حق دارد احساس تولدی دوباره کند; حق دارداز
تو بخواهد از این پس او را رها نکنی و در فتنه ها و ابتلایات آخر الزمان از او دست
گیری; حق داردبه شکرانۀ این نعمت، پیشانی ادب بر خاک بساید و با خود زمزمه کند:
"الحمد الله الذی هدانا لهذا و ما کنّا لنهدی لولا
أن هدانا
برگرفته از مقدمۀ کتاب"آشتی با امام عصر" نوشتۀ "دکتر علی هراتیان"